هوا را هر نفس از تیرها فریادهاست
لیک صحرا ،
پر ز بانگ خنده ی صیادهاست
کلبه غارت رفت و ،
چشم باغبان، در خون نشست
بسکه از جور خزان،
بر باغ ها بیدادهاست
غنچه ها بر باد رفت و ،
نغمه ها خاموش شد
هر پر بلبل که بینی ،
نقشی از آن یادهاست
باغبان از داغ گل در خاک شد
اما هنوز های های زاریش
در هوی هوی بادهاست
ساز من خاموش و ،
چشمم پرده پرده غرق در اشک
لب فرو بستم ،
ولی در سینه ام فریادهاست
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط امین اصلانپور
آخرین مطالب